حرکت صد داستان
دربارۀ حرکت صد داستان بیشتر بدانید: نوشتن ۱۰۰ داستان در ۱۲۰ روز
پر بازخوردترینها
- کوپن (174) / ناهید یوسفزاده
- آدامس (111) / فریده فرد
- بیزینس (98) / ناهید یوسفزاده
- آموزشیار نهضت سواد آموزی (83) / ناهید یوسفزاده
- من بدون تو (81) / الهام عبدی
- مسافرکوچک (60) / فریده فرد
- سربریده ( به یاد دخترکان قربانی) (58) / فریده فرد
- اجل مامان در كابينت آشپزخانه بود (56) / فرناز
- اولین دیداراعضاگروه صدداستان (54) / فریده فرد
- ردیف سوم ،ستون پنجم (47) / سوده فتحی
پر بازدیدترینها
- آدامس فریده فرد
- جنازه موسیو رستم رسولی
- ردیف سوم ،ستون پنجم سوده فتحی
- من بدون تو الهام عبدی
- سربریده ( به یاد دخترکان قربانی) فریده فرد
- اجل مامان در كابينت آشپزخانه بود فرناز
- موشک کاغذی حمید انصاری شیری
- کوپن ناهید یوسفزاده
- بیزینس ناهید یوسفزاده
- آموزشیار نهضت سواد آموزی ناهید یوسفزاده
فعالترین نویسندگان
- حسین شهریاری / (107)
- منیره مردانی / (106)
- لیلا فرزادمهر / (100)
- فریده فرد / (67)
- بانو / (48)
- محمدصالح محمودآبادی / (46)
- الهام عبدی / (45)
- فرناز / (36)
- پریسا مشکین پوش / (35)
- زهرا شجاعی / (32)
-
عوضی
حوصله ام سر رفته بود ، با خودم گفتم برم پارک نزدیک خونه یکم پیاده روی،شاید چارتا ادم دورو برم دیدم یکم بهتر شدم. شال و کلاه کردم پشت گیوه که حالا تبدیل به کتونی برند شده را ورکشیدم و راه افتادم. تا پارک حدودا پنج دقیقه راه بود ،سریع رسیدم وا وارد پارک شدم. […]
ادامه مطلب -
زندگی اجباری
ویز ویز پشهها بلند شد فهمیدم باز خبری شده. سری دویدم رفتم گوشه حیاط دیدم ایندفعه پرواز کردنشون با وقتای دیگه فرق میکنه فهمیدم کاسهای زیر نیم کاسشونه.حس کردم دارن تخم میزارن. یک ماهی بود همشونو زیر نظر داشتم یعنی چهار نسل از پشه های توی حوض رو دیده بودم. چهار نسل خیلیه تو اینترنت […]
ادامه مطلب -
فری کالری
فری کالری ،همکلاسی دانشکده ام بود؛یک دختر با قد متوسط با هیکل تقریبا تپل که از بس در مورد میزان چربی و قند انواع خوراکی اطلاعات داشت ،معروف شده بود به فری کالری. کافی بود یک خوراکی از هر نوعی اعم از سبزیجات ،میوه جات یا یه لقمه غذا دستت باشه ؛اونوقت یک ساعت مُختو […]
ادامه مطلب -
انتظار تلخ
انتظار تلخ چشامو باز میکنم فضای تاریک و سردخانه متوجه ام میکنه شب شده روی تخت میشنیم و پاهایم را ازش آویزان میکنم دستم را به موهای بهم ریختم می کشم از جام بلند شده وبه سمت آشپزخانه قدم برمیدارم گویی به پاهایم ترازوی ۱۰۰ کیلویی آویزون کرده اند نای ایستادن ندارم قهوه سازو به […]
ادامه مطلب -
ماجرای دخترونه
عالیه و لیلا با سودابه اومدن بندر خونه الهه با اینکه الهه گفته بود من و زهرا بندر نیستیم رفتیم شیراز خونه لیدا واسه جشن عروسی سوسن خواهر سمانه وقتی رسیدن بندر یادشون اومد. زنگ زدن به میترا دخترخاله عاطفه عروس طیبه اینا که سال گذشته با عالیه تو عروسی خدیجه با سمیه دعوا کرده […]
ادامه مطلب -
سماع از سقف
راه میرفت. ساعتها پشتهم، بدون احساسی از خستگی، بدون هیچ حسی، دور حیاط کوچک ۹ متری، پای دیوارهای سیمانی زبر که خیلی شبیه به دیوارهای اقامتگاه قبلیاش بود. شهربازی زندان. این را بازجویش به او گفته بود. حالا باهم رفیق بودند. عصرها میرفتند پیادهروی. دور پارک نزدیک خانه. تندتند راه میرفتند. هیچ حرفی نمیزدند. فقط […]
ادامه مطلب -
حسرت
هوالمحبوب با غمی سنگین از خانه بیرون آمد.نگاهی به آسمان آبی انداخت.هوا تازه صاف شده بود ،آنهم بعد از بارانی شدید _دلش خیلی گرفته بود_. دستش را در جیبش برد وسوییچ ماشین را درآورد..ریموت را فشار داد قفل شاسی بلند را باصدایی که سکوت صبح را میشکست باز کرد. با حسرتی عمیق از گذشته ها […]
ادامه مطلب -
رد لبخندش
رد لبخندش ۲۵/۱/۱۳۹۹ گوشوارهها و گردنبندش از یک خانواده بودند. قرمز تیره. طرح و نقش قالیهای خانه مادربزرگم چیزی شبیه آنها بود. مشتری روی پلههای مترو نگهش داشته بود. داشت با چند دست فروش دیگر هم حرف میزد. شبیه دستفروشها خسته و کلافه و نامرتب نبود. حرف زدنش که با مشتری تمام شد از توی […]
ادامه مطلب -
طنین خوش قابلمه رویی
طنین صدای قابلمه رویی به عمق پنجره که نگاه میکردم ، به تصویر خودم و مادرم که در آشپزخانه در حال صابیدن استیل اجاق گاز رنگ و رو رفته مان بود میرسیدم . در طرف دیگر پنجره ابر بود ، یک لکه ی آبی در آسمان دیده میشد که کم کم به سمت تیره گی […]
ادامه مطلب -
اتوبوس
ده دقیقه دیر میرسم. پلهها را دو تا یکی بالا میروم. دو شب است که خواب به چشمم نیامده و امروز که آخرین امتحان را حدود ۳ ساعت پیش داده ام برای اولین ساعت حرکت، بلیط گرفتم و حالا آمادگی کامل دارم که تا خود صبح بخوابم. بلیط را میگیرم و نفسنفس زنان سوار اتوبوس […]
ادامه مطلب -
شاه قصاب
بزرگترین مغازه دونبش محله یک قصابی بود. درست در قلب محله، یعنی سهراه معروف. نیممیدانچهای که در تقاطع سه کوچه پهن و اصلی محله بود. کوچه شمالی که به بالامحله میرسید، کوچه شرقی که به محله مجاور میخورد و کوچه جنوبی که مقر لوتیها و خلافها بود. قصابی یخچالهای بزرگ داشت و گوشت تازه گوسفند […]
ادامه مطلب -
۲۰۱۰
پسرک وسواسی بود. ظاهرا بقیه اینطوری میگفتن ولی خودش خیلی به این حرفا گوش نمیداد. عادت داشت بیشتر متناشو توی لپتاپش بنویسه. همیشه قبل از شروع هر متنی، یه فایل ورد باز میکرد. همیشه از ورد ۲۰۱۶ استفاده میکرد و همیشه هم موقع ذخیره نوشته ش ، یه خروجی pdf میگرفت. همیشه قبل از تایپ […]
ادامه مطلب -
چالش ۵ صبح های من
زندگی ام به تو ۲ تکه تقسیم می شد. قبل ۵ صبح و بعد ۵ صبح تمام روزهای زندگی من و هر روزش چالش هضم و بررسی این ۲ تکه از زندگی است قبل ۵ صبح ها چه میکنم بعد ۵ صبح ها چه میکنم. جفت پا افتاده ام روی ۵ صبح ها حالا چرا […]
ادامه مطلب -
مانتو سبز کوویدی
جز معدود مانتوهایم بود که وقتی میپوشیدم خیلی جدی و ناباورانه از خودم می پرسیدم : تو چطور هنوز ازدواج نکرده ای؟معمولا برای روزهای خاص می پوشیدم.خاص از نظر خودم.روزی که میخواستم نشان بدهم اهل مانتوهای چسبان نیستم، مانتوی کوتاه هم زیاد جز علایقم نیست و اینکه چقدر رنگ سبز میتواند روی یک پارچه بافت […]
ادامه مطلب -
گل زرد
دخترک روی پارچه ای گل گلی که روی علف های پارک پهن شده بود، نشسته بود و به سویی خیره شده بود. چند لحظه ای نگاهم تعجب وار به او خیره ماند. به ساعت مچی ام نگاهی انداختم، بله دخترک سه دقیقه است که اینطور زل زده به چیزی که من نمیدانم آن چیست…شاید به […]
ادامه مطلب -
روزهای من با کتاب
همان طور که قدم میزد با انگشتانش تمام روزهای زندگیش را میشمرد گاهی اشتباه می کرد و از سر نو دوباره می شمرد. خوووووب از ۲۳ سال ۹ سال کم بشود می شود چقدر؟؟؟ خیر سرش فوق لیسانس بود بالاخره می رسد به ۲۳ سال. از وقتی وارد جمع آدمهای زندگیش شده بود تازه فهمیده […]
ادامه مطلب -
دمخور کفشها
اولین خاطرههایش بر میگردد به رطوبت خاک. آن روزهایی که سعی میکرد از جلد خودش خارج شود و از این طریق غذا بخورد. اوایل همهجا تاریک بود. کمی که رشد کرد، نزدیکتر به سطح خاک، از لابه لای ذرات خاک، کمی نور و گرما به پوستش میخورد. با کمک نور و گرما توانست از آن […]
ادامه مطلب -
نبود طولانی
پدربزرگ مثل هر روز بعد از روشن کردن موتور آب سر شلنگ را با یک دست از گوشه ی دیوار کشید و درحالیکه دست دیگر سیگار نیمهتمامی را به لب هایش نزدیک میکرد به طرف باغچه سمت راست حرکت کرد.هر چقدر که دورتر می رفت شلنگ از حالت مارپیچ خودبیشترفاصله میگرفت تا جایی که طولانی […]
ادامه مطلب