بخاطر کشورم شکنجه ها را به جان خریدم!
صبح به صبح بعد از بیدار باش افسران عراقی باید یک صبحانه جانانه قبل از صبحانه اصلی نوش جان میکردیم. دمش گرم، یکی از بچه ها فرار کرده بود. این پذیرایی هر وقت که یکی از بچه ها از اسارتگاه عراقی فرار میکرد در منوی غذا ما بود. بی برو برگردد باید نوش جان میکردیم. چند نفری را انتخاب میکردند و در محوطه اردوگاه اسرا شکنجه میدادند تا شاید بقیه بچه ها زبان باز کنند و اعتراف کنند.
اول چند نفری از بچه ها را وارد حیاط اسارتگاه کردن و با باتوم و میله آهنی و هر چیزی که دستشان بود و هر طور که میتوانستند بر سر چند تا از بچه ها یعنی علی، حسن، مهرداد و ابوالفضل خشم و ناراحتی خود را آوار کردند. به قدری با آن سلاح های آهنی زدند که بقیه بچه ها برای این که به دیگری کمک کند تا طاقت بیاورد. روی هم میافتادند تا بقیه از شدت ضربه در امان باشند. ولی فاید نداشت. عراقی ها به زور آنها از هم جدا میکردند و به طرز وحشیانهای به کتک زدن خود ادامه میدادند.
علی با همان سر و وضع خونی خواست که بلند شود، سرباز عراقی با باتوم و میله آهنی به سراغش رفت. ولی انگار علی قدرتش چند برابر شده بود و آن ضربه ها ِسرش کرده بود و دردی را احساس نمیکرد و میخواست همه جوره کم نیاورد. تمام فریادهایش در سراسر اُردوگاه پیچیده بود. لحظات دردناکی بود.
دیگر نمیتوانم ویدئویی که در یکی از صفحات اینستاگرام به خاطر روز ارتش گذاشته بودند را دنبال کنم. در آن لحظه دعا کردم هرگز هیچ ایران و ایرانی چنین لحظاتی را تجربه نکند. دیدن آن صحنه ها از پشت دوربینی که به احتمال زیاد یکی از عراقی ها گرفته بود قابل تحمل نبود. شاید به طور حتم در آن لحظات یا حتی برای تمام عمر از هر چی جنگ و خونریزی متنفر میشوی.
آیا آن سرباز ایرانی که اسیر عراقی ها بود و در تصویر به شدت میله آهنی را با دستش فشار میداد تا سرباز عراقی او را نزد آیا هنوز زنده است؟! امیدوارم زنده باشد! اگر هم نیست یاد و خاطرش گرامی باد. اسمش را نمیدانم ولی مطمئنم که صحنه غرور انگیز و شاهکاری را با تمام شکنجههایی که در آن لحظه داشت تحمل میکرد، به تصویر کشیده بود.