دخترک نچسب
مدیر واحد خواسته بود با چرخش کاری همه کارکنان تضمین کیفیت ، روند تولید را از نزدیک آموزش ببینند تا تسلط کامل بر نحوه تولید ومونتاژ محصولات داشته باشند.
تازه به واحد دیگر منتقلشده بود. در همان روز اول بعد از بازرسی از محصول نهایی به دلیل عدم رعایت موازین بهداشتی محموله آماده برای سالن استریل را با تک زرد مرجوع کرد.
کارمند کنترل کیفیت مربوطه که خانمی با قدبلند و سبزه و کمی فربه بود؛ به دفتر مراجعه کرد. با حرص و طلبکارانه دستها را به کمر زد و علت مرجوعی را پرسید.
دختر از پشت میز بلند شد و نمونههای معیوب را به ایشان تحویل داد تا رفع عیب کنند. با دلیل و منطق علت مرجوعی را برایش توضیح داد. خانم عزیزی (کنترل کیفیت) گفت: اینها اصلاً مشکلی ندارد دوباره بازبینی میکنیم برای چک نهایی نیم ساعت دیگر بیایید.”
خانم عزیزی با ایشی بلند پشت به او کرد و از سالن خارج شد و با صدای بلند به خانم محسنی همراهش گفت: “دختر نچسب حالا فکر کرده چه خبر هست. نرسیده کار من را برگشت میزند” یک ساعت دیگر دوباره محموله را چک کرد و مهر تأیید زد.
به این رفتار عادت داشت. تضمین کیفیت واحدی تازه تأسیس بود که روی محصول نهایی هر واحد از انبار مواداولیه تا محصول نهایی نظارت میکردند. کارکنان و مسئولین کنترل کیفیت به آنها به چشم رقیبان بیاحساسی نگاه میکردند که شغل آنها را به خطر میاندازند. این کش و مکشها در این دو واحد ادامه داشت. بعد از مدتی با راهنماییهایی که داد توانست روند کار را راحتتر کند.
کنترلها را سختگیرانه کرده بود. محصول تولیدی بسیار حیاتی بود. بیماران دیالیزی با کوچکترین بیکیفیتی وعدم رعایت موازین بهداشتی جانشان به خطر میافتاد.
یک ماه از ورودش به سالن جدید میگذشت. بعد از شروع نوبت بعدازظهر، به اتاقش وارد شد. کارکنان تولید ساعت ۳ برای شرکت در مراسم سوم پدر همکارشان، سالن را خالی کردند. سالن با دستگاههای خاموش، خلوت و ترسناک به نظر میرسید.
داخل اتاق خودنشست آمار تولید و کنترل کیفیت را بررسی کرد. یکساعتی میشد که با سروصدای بلندگوها که فوتبال ایران و استرالیا را برای رفتن به جام جهانی پخش میکرد سرسام گرفته بود. تنها ورزشی که هیچوقت معنا و مفهومش را درک نکرد، فوتبال بود. اینهمه شور و شعف دخترها و پسرها را نمیفهمید. دخترهایی که رفته بودند بعد از تمام شدن فوتبال با سیرک صداها و هیاهوی عربدههای فوتبالی وارد سالن شدند. پشت میزها مستقر شدند و دستگاهها، شروع به تولید سروصدا کردند.
خانم محسنی (کنترل کیفیت) با تقه ای به در وارد شد. روی صندلی کنار میزش نشست.
قبلاً توسط ایشان مطلع شده بود که خانم عزیزی در سالن او را با نام دختر نچسب معروف کرده است.
بعد از مقدمهچینی فراوان از او برای برادرخانم عزیزی خواستگاری کرد و خواست که اجازه بگیرد تا جمعه برای آشنایی به همراه خانواده منزل آنها بیایند. مدتی باهم حرف زدند که صدای در آنها را به سمت دیگری متوجه کرد خانم عزیزی از لای در سر را داخل آورد و گفت:” دختر نچسب” میتونم برای برادرم ازت خواستگاری کنم.
بعد از کلی خنده و شوخی برای خواستگاری اجازه داد. بعد از مدت کوتاهی آزمایش و کارهای اولیه عقد انجام شد.
درست بعد از نهایی شدن کارهای عقد دوباره او را به واحد خودشان برگرداندند و دیگر هیچ گردش وچرخش کاری در سالنها صورت نگرفت.
داستان خوب و شیرینی بود ، کوتاه و دلچسب
موفق باشی بانوی گرامی ،،،،،،،،
مغنی نوای طرب ساز کن ،،،،،، به قول و غزل قصه آغاز کن ،،،،، که بار غمم بر زمین دوخت پای ،،،،،،، به ضرب اصولم برآور ز جای، ،،،،،،،،