دندانپزشک و نویسنده
انبر را به دست گرفت و در حالی که صورت ترسان مریض را مشاهده میکرد، آن را نزدیک دندان هدف برد. پنج دقیقه قبل از آن با تزریق بیحسی، یکبار مریض را تا سر حد سکته برده بود. چارهای نداشت، باید سوزن را فرو میکرد و این مایع تلخ سودمند را به جان بیمار میریخت؛ بیمار مثل هر بیمار دیگری روی صندلی پیچ و تاب میخورد و دندانپزشک به سوزن خیره شده بود و توجهی به ابروهای درهم و خطهای پیشانی بیمار نداشت. بیمار او زن سی و پنج سالهای بود با موی مشکی و شال زرد و عطر لالیک که فضای مطب را پر کرده بود و ظاهرا با سلیقۀ دکتر تداخلی نداشت. بعضی بیماران عطرهای چندشآوری میزدند که سر او را به درد میآورد و مجبور میشد با میگرن، طبابت کند.
فک زن بیحس شده بود، با این حال دوست داشت خودش و دندانپزشک را به شک وا دارد؛ قبل از اینکه انبر به دندانش جفت شود، دوبار دست دکتر را گرفت و پرسید «مطمئنید بیحس شده؟!» دکتر با مکثی کوتاه و فشردن انبر به لثه و اشارۀ سر پاسخ مثبت به او داد و انبر را به دور دندان او جفت کرد. زن از جا پرید. تحمل آهنِ سخت در دهان نرم برایش دشوار بود. عرق به پیشانی هردوی آنها نشست. دکتر انبر را با دست راست محکم کرد و دو انگشت اشاره و میانی دست چپ را به دو طرف طوق ردیف راست دندانهای فک پایین انداخت و فشار داد. دندانپزشک میدانست که کوچکترین عمل او چه نقشی در نتیجه درمان ایفا میکند؛ حواس خود را جمع کرد و از هر فکری جز بیرون کشیدن دندان بیرون آمد. انبر در دست راست شروع به نوسان کرد و در دو سر یک خط عمودی به حرکت در آمد. با هر حرکت بالا و پایین، فریاد گنگی از زن بیچاره بلند میشد. هر کسی به جز دکتر و بیمار اینگونه تصور میکرد که انبوه درد از جان بیمار بیرون میریزد. اما بیمار و بهتر از او، دکتر میدانستند که دردی در کار نیست، بلکه فشار است که جان بیمار را به لب رسانده. هجوم فلز سرسخت بر دندان زنجیر شده به فک و زور دندانپزشک برای گسستن زنجیر و انفصال ریشه از حفرۀ فک، سند خوبی بر وجود فشار سنگین به دهان بیمار بود. بعد از دقایقی تقلا و تعریق دکتر و بیمار، دندان مثل یک موجود لغزناک و تخس از حفره بیرون پرید و در دست دندانپزشک آرام گرفت. مثل جنینی بود که تازه از رحم مادر خارج شده، گرم بود و آغشته از خون و بافتهای نگهدارنده. دکتر به بیمار نوید رهایی داد و گفت «دندان بیرون آمده، کمی صبر کنید تا جلوی خونریزی را بگیرم» بعد طبق معمول با دو انگشت مذکور فشاری به دیوارههای طرفین حفره وارد نمود و چند بار این حرکت را تکرار کرد تا عاقبت راه خروج خون تنگ شد و سپس به یاری عوامل انعقاد ایستاد.
دکتر گاز پانسمان را روی حفرۀ دندان قرار داد و گفت «تمام شد، تا یک ساعت آب دهانتان را قورت دهید و به هیچ وجه بیرون نریزید. بعد از آن میتوانید گاز را خارج کنید و نوشیدنی سرد یا بستنی بخورید. فراموش نکنید تف کردن مجاز نیست!» چشمان بیمار بازتر شد و میخواست آن سوال تکراری را بپرسد، که دکتر قبل از آن گفت «بله باید قورت بدهید هیچ ایرادی ندارد. طعم خون بهتر از درد عفونت است» بیمار با دهان بسته تشکر کرد و از اتاق بیرون رفت. دکتر مثل همیشه به این فکر کرد که ممکن است بیمار تف کند و لختۀ خون از حفره خارج شود. آنوقت دو روز بعد بیمار با درد شدید میآید و میگوید تکهای از دندان مانده و حالا به درد افتاده. حال او باید تمام تلاش خود را میکرد تا به بیمار ثابت کند دچار عفونت «حفرۀ خشک» شده و ربطی به دندان ندارد. به همین دلیل همیشه بعد از خارج کردن دندان آن را به بیمار نشان میداد و اجزای مختلف دندان خارج شده را تشریح میکرد. از زیر ماسک بیرون آمد. روی صندلی راحتی نشست و به حرفۀ دومش مشغول شد. گوشی خود را برداشت، صفحۀ تازهای باز کرد و با اشتیاق داستان بیمارش را نوشت، او یک دندانپزشکِ نویسنده بود.
(تقدیم به همکاران و دوستان عزیزم در دو جبهۀ قلم و طب)
👏👏👏👏👏👏🌺🌺🌺🌺🌺
درود بر دکتر محمد صالح نازنین
مثل همیشه عالی و بی نظیر
روان و بی نقص و زیبا توصیف کردین و نوشتید
آقا من دو بار دندون درد گرفتم جرات نکردم برم دندانپزشکی خالی شدن دو تا دندون هام از بس عاشق شیرینی جات هستم 😀
درود جناب شهریاری عزیز. ممنون از عنایت شما. حتما برید و درست کنید. دندان همچون سرمایه است 🙂
عالی و وحشتناک بود و متاسفانه کاملا ملموس😄😊 مثل همیشه روان و کامل
موفق باشید 👌👌👏👏
سپاسگذارم خانم فرد زنده باشید 🙂
خیلی با حال بود برای لحظه ای در گوشم احساس وزوز پیچید وحس کردم روی یونیت دندانپزشکی هستم .
چقدر جالب که شما دندانپزشک هستید .وشغل دومتون رو فکر کنم بیشتر دوست دارید
عالی بود من که کاملا تو فضا بودم هنوزم حس وزوز گوشم کم نشده برم آب قند بزنم فشارم افتاده
هاها امیدوارم وزوز تا الان بند اومده باشه 🙂 سعادتی نسیب من شده که علم و هنر رو باهم داشته باشم و البته که هنر بیشتر به مذاقم خوش میاد. ممنون از شما خانم فرزادمهر عزیز و دوست داشتنی 🙂
باور کنید تا اسم داستانتونو دوباره دیدم منقلب شدم بابا تورو خدا به ما سالمندان وقلب ضعیفمون فکر کنید.
قلمتون ماندگار .
اختیار دارید. زنده باشید بانو 🙂 🙂
چه دندانهایی که از کف ندادیم… عالی بود
ممنون رامتین جان. هرآنچه مانده خوش است 🙂
آقای محمود آبادی عزیز
وای عالی بود و باجزئیات.
دندانپزشک هستین و نمیدونیم؟
تصورش کردم وفکر کردم اون خانم منم.
آخه منم
وقتی سوزن رو دکتر بهم میزد دستش رو میگرفتم😁
از مطب دندانپزشکی خاطره بد زیاد دارم البته وقتی پسرم رو میبردم. بیچاره از چهار پنج سالگی مشتری دایمی بود.
ممنون
درود آنیتا خانم عزیز. بله
میدونم و شما رو درک میکنم چون خودم در کودکی از دندان پزشکی خیلی می ترسیدم. ممنون که مثل همیشه وقت گذاشتید 🙂 🙂
زیبا وتخصصی نوشته بودین .خدا قوت فقط اون کلمه تف یه چیزی همردیفش مینوشتین که لحن دیالوگ یه پزشک باشه بهتره .جالب من همیشه سوال برام بود که چرا دکتر دندان در اورده رو نشونم میداد الان فهمیدم.بعد که الان که کروناست نمیدونم ولی تا قبل از این مطبشون خیلی شلوغ بود واینکه راحت بشینه وبنویسه تو اون فضا کمی دور از ذهنه مثلا میتونستین اشاره ای به کرونا میکردین یا یه بهانه دیگه واسه خلوتی مطب یا مثلا این بیمار اخری بوده .پایدار بمونی
دورد خانم یوسف زاده. سپاس از توجه شما، در متن بجای تف بهتر است از کلمات دیگر استفاده کرد موافقم، اما شخصا بنا بر تجربه، مراوده به لحن خودمانی با بیمار را ارجح میدانم. درباره زمان حقیقت دغدغه ای نداشتم اما میشد به قول شما دقیق تر بیان کرد تا واقعی تر به نظر برسد. زنده باشید 🙂