سرزمین آفرینش
دستیابی به خواستهها سه مرحله دارد؛ درخواست، پاسخ و مهمترین مرحله دنبال کردن شهود و یا رسیدن به مدار دریافت خواسته.
مدتی است که دورههای آفرینش را سخت دنبال میکنم؛ در اتومبیل، وقت استراحت و کار، بهوقت پیادهروی، مرتب تکرار میشود و هر بار آنها را برای خواستهای به کارمی برم؛ گاهی این خواستهها برآورده و گاهی هم نمیشود.
دو ماه پیش به پیشنهاد خواهرم خانهای را به اشتراک خریدیم، قرار شد علاوه بر سهم خودم مقدار بیشتری بابت رهن آماده کنم.
مهلت پرداخت به پایان رسیده است. پول ودیعه خانه را به همراه طلاهای خانمم رویهم گذاشتم. اکثر افرادی که از آنها طلب داشتم ماندهحسابشان را نصفهنیمه پرداخت کردند.
پول کم آوردم برای همین به چند آشنا مراجعه کردم و علیرغم قول مساعد در وقت مقرر نتوانستند کمک کنند.
آنروزیکی از همکاران گفت:”نگران نباش مطمئنم جور میشود، از جایی که اصلاً فکر شو نمیکنی به دست میآوری”.
“آخرین قانون طلایی این است که اصلاً به مراحل و روش به دست آوردن فکر نکنید، تمرکز روی زمان بعد از دریافت داشته باشید.”
باوجود آگاهی کامل از قانون هرلحظه ذهنم به کی و کجا کشیده میشد.
بهوقت نهار کنار همکاران جمع شدیم باهم صحبت میکردیم. یکی از همکاران که تازه متأهل شده است گفت”: چهکار کردی پول جور شد.”
” فعلاً که خبری نیست”
لبخندی روی لب همکارم نشست.
با لبخند گفت:” نگران نباش من یکی از سکههایم را به تو قرض میدهم بعد از چند ماه همان سکه رو برام بخر “لامپهای امید یکییکی روشن شدند. خدا را بابت این لطف و مرحمت سپاسگزاری کردم.
قرار شد که فردا سکه را به من برساند و بعد از فروش به صاحبخانه بدهم.
با همسرم تماس گرفتم و راجع به این اتفاق صحبت کردم. در کمال بدبینی پاسخ داد: “اگرچند ماه دیگر سکه با همین روند افزایشی بالا رفت چهکار باید بکنیم.” نظرش را منطقی یافتم.
موضوع را با همکار دیگرم در میان گذاشتم.
او گفت “: خوب اگر قیمت سکه پایینتر رفت تو برد کردی! چه؟”
نمیدانم بین دو دیدگاه ماندم و قادر به تصمیمگیری درست نبودم و…
بعد متوجه شدم که هنوز در یادگیری اولین درس آفرینش یعنی گوش دادن به شهود و پیدا شدن راهحل شک دارم.
باور کردم که روی پا ایستادن را بلد نیستم تا چه برسد به گذر در سرزمین آفرینش.
درود بر شما
آقای شهریاری از اینکه همیشه همراهم هستید ومطالب را میخونید سپاسگذارم
سوژه جالبی بود.
به نظرم
داستان رو از “مدتی هست…
شروع می کردین وبعد توضیح ابتدایی رو
تو متن میاوردین بیشتر حالت داستانی
پیدا میکرد.
مرسی آنیتا جون بله شاید حق با شماست