سیاره ی من
پاهایم را روی زمین گذاشتم حیرت آور بود دیدن آن حجم از موجودات کوچک سبز رنگ که از داخل خاک سربیرون آورده اند، سرم را بالا آوردم و چشمان درشتش را نگاه کردم ،لبخند زد و گفت: هنوزاصل ماجرا را تماشا نکردی ،کمی پیاده روی کردیم حس راه رفتن میان این موجوداتی که گیاه نام داشتند لذت بخش بود یکهو ایستادم، از دیدن چیزی که میدیدم خشکم زد پس گلها این شکلی بودند، رنگارنگ و لطیف و خوش عطر ،دو سه روز اولی که از آمدنم میگذشت را فقط غرق تماشای گلها میشدم و روزهای بعد با او به صحبت کردن میپرداختم
با اینکه یک ظرف آب به من هدیه داده بود اما کم کم دلم برای سیاره ی خودم تنگ شد، سیاره ی سراسر آبم ، من در یک خشکی سر بر آورده از آب زندگی میکردم ،تنها سرگرمی من حرف زدن با موج هایی بود که به طرف خشکی می آمدند .
یک روز که کنارش نشسته بودم گفتم: میخواهم برگردم ،دلم برای خانه تنگ شده ،از حرفم خوشش نیامد ودر حالی که از من فاصله میگرفت سفینه اش را با دست نشان داد من راندن آن را بلد نبودم ولی با خودم گفتم کار سختی نیست ، سوار سفینه شدم و دکمه را یکی پس از دیگری فشار دادم بلاخره روشن شد، اهرم را رو به بالا کشیدم و سفینه از جا کنده شد؛ از زمین دور شده بودم گمانم در سیاره اش الان شب بود قطعا دلم برای این موجود پشمالوی سفید چشم قلمبه تنگ میشد. ناگهان سفینه از حرکت استاد و چراغهای قرمزی مدام به من چشمک میزدند، ناگهان سفینه با سرعت به سمتی کشیده شد جاذبه ی یک سیاره ی کوچک ما را به سمت خودکشید سیاره ای پوشیده از کاغذبود و چند درخت داشت که از آنها چیزهایی میروید به اسم مداد ،در انجا با موجودی کوچک اشنا شدم که مدام با مداد روی کاغذ ها چیزهایی میکشید ،او پوستی روشن داشت و دست هایی کوچک، بعدها اینکار را به من هم یاد داد ،کاری که به آن نوشتن میگفت، مدت زیادی گذشت تا لذت انرا کشف کردم و بعد از آن من برای همیشه در این سیاره ماندم کنار دوست کوچکم .
جاذبه ی اینجا غیر قابل وصف است و من شاید دیگر هیچ وقت نتوانم به سیاره ام برگردم اماهنوز هم گاهی دلم برای سیاره ی خودم تنگ میشود .
خیلی عالیه . داستان های شما را دوست دارم
ممنونم لطف دارید
متشکر ازینکه خوندید🙏
فضای نوشتهتون دلنشین و رویاگون بود و من رو یاد شازدهکوچولو انداخت. اما با وجود دوستداشتنی بودن، ویژگیهای داستان کوتاه رو نداشت. البته به نظر من تاثیرگذاری داستان مهمتر از اصوله وقتی میتونی اثر بزاری، کمکم با مطالعهی بیشتر، به اصول هم مسلط میشی
خیلی ممنون که وقت گذاشتین 🙏💓
میشه بگید کدوم ویژگی رو نداشت ؟
که بتونم تو داستانهای دیگه رعایت کنم 🙏
اوج و حادثه. پایان غیرقابل پیشبینی.
ممنونم🙏
برداشتی آزاد و البته هوشمندانه از شازده کوچولو. موفق باشید.
خیلی ممنونم 🙏🌸تشکر بابت وقتی که گذاشتید
سلام مهرشید عزیزم😊چقد خاص و قشنگ بود این داستان برام..من عاشق داستان های تخیلی ام..مرسی لذت بردم..سبک نویسندگیتو دوست دارم😚
سلام مریم عزیز
ممنونم که داستان رو خوندین و خوشحالم که دوست داشتین 😍
و اینکه من کلا آدم خیال پردازی ام 🙈
جالب بود خسته نباشید🌺
خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتین 🙏 🌸
سلام خیلی جالب بود مهرشید جان در داستان تخیلی استعداد خیلی خوبی داری.
سلام عزیزم
مرسی که خوندی 🌹🌸😍
آفرین جالب وخاص بود
موفق باشید
متشکرم نظر لطفتونه😊
خیلی ممنونم لطف دارید🙏
داستان در ابتدا کمی گنگ بود و درست متوجه نشدم.اما در کل قشنگ بود.پایان داستان رو واقعا دوست داشتم،غیر منتظره بود.به نظرم شما نویسنده خوبی خواهید شد.
موفق باشید.
خیلی متشکرم ازینکه وقت گذاشتین و خوندین 🙏🌹😍
قشنگ بود، آفرین 🙌
ممنونم هانیه جان نظر لطف شماست🥰
داستان بسیار زیبایی بود و با خوندنش حس عجیبی بهم دست داد واقعا نوشتن به انسان احساس خوبی میده🌸
ممنونم سبای عزیز خوشحالم که خوشت اومده🙏💮🍃
چه جالب بود داستانتون
اول فک کردم درمورد آدم فضایی ها و رفتن آدم به یه سیاره دیگه هستش ولی آخرش که رسیدم دیدم رو دست خوردم😃
پایانش رو خیلی دوست داستم
ممنونم عزیز دل
خوشحالم که دوست داشتین🌹🌸
این که نوشتن رو به سیاره ای تشبیه کردین که دل کندن ازش حالا حالاها ممکن نیست رو خیلی دوست داشتم. ابتدای داستان گنگ هست و زمان و مکان و شخصیت رو نشون نمیده. به نظرم روش کار کنید😊
خیلی ممنون از نظرتون حتما روش فکر میکنم 🌸
فوق العاده بود خيلي لذت بردم مخصوصا اون سياره كه مداد ازش مي باريد
موفق باشي ❤️❤️
ممنونم فرناز جان نظر لطفته 🌸🌹خوشحالم که دوست داشتی 😍