خواب
با ترس و اضطراب از خواب میپرم. توی تاریکی صدای بریده بریدهی نفسهایم را میشنوم که برای یک جرعه هوا تقلا میکنم. نگاهم روی سقف تاریک قفل میشود. خون داغ میتپد زیرپوست صورتم و نبضم به پردهی گوشهایم میکوبد. پای راستم مثل یک شاخهی خشکِ سرمازده از پتو بیرون مانده. مچ پایم، درست همانجایی که آن دست استخوانی پایم را گرفت گزگز میکند.
چیزی دارد وسط سقف، توی سوراخ سیمِ لامپ وول میخورد. ناگهان سوراخ دهن باز میکند و فوج فوج سوسک سیاه کدر از سقف سرازیر میشوند و روی دیوارها، پنجره و حتا در را یک لایه از سیاهی زمخت میپوشاند.
میخواهم بیدار شوم ولی من که تازه از خواب پریدهام. میخواهم تکانی به خودم بدهم ولی مثل یک کندهی درخت افتادهام توی رختخواب و بدنم را دیگر حس نمیکنم. حتا نمیتوانم سرم را بچرخانم. خدایا من خوابم یا بیدارم یا در خواب دیگری فرو افتادهام؟
صدای سایش سوسکهای کدر به یکدیگر بلند و بلندتر میشود. چیزی سرد، به غایت سرد دارد مچ پایم را لمس میکند. سرما از مچ پایم بالا میآید و بدنم کرخ میشود و آخرین بخار از دهانم بیرون میآید و در هوای زمستانی اتاق محو میشود. سوسکها از سقف و دیوارها و پنجره سرازیر میشوند سمت رختخواب و بدنم را میپوشانند. تمام توانم را جمع میکنم توی حنجرهام تا فریادی بزنم اما چیزی نمیشنوم. از درون دارم داد میزنم ولی صدایی از حنجرهام بیرون نمیآید. سوسکها توی حلقم سرازیر میشوند.
با ترس و اضطراب از خواب میپرم. توی تاریکی صدای بریده بریدهی نفسهایم را میشنوم که برای یک جرعه هوا تقلا میکنم. دهانم باز مانده و نگاهم روی سقف تاریک قفل میشود. خون داغ میتپد زیرپوست صورتم و نبضم به پردهی گوشهایم میکوبد. پای راستم مثل یک شاخهی خشکِ سرمازده از پتو بیرون مانده. مچ پایم درست همانجایی که آن دست استخوانی پایم را گرفت گزگز میکند.
چه توصیف خوبی بود اونجاش پاش مثل یه شاخهی خشک سرما زده از پتو بیرون مونده😍
خسته نباشید
جالب و زیبا بود
خیلی زیبا توصیفش کردی .موفق باشی.